Wednesday, February 28, 2007

پیوندتان مبارک


قال رسول الله صله اللهُ عليه و آله و سلّم النکاح سنتی فمن رغب السنتی لیس منی

با کمال مسرت و شادمانی پیوند آسمانی و ملکوتی فی مابین دوشیزه مکرمه ایران خانم وحضرت آقای یانکی دانکی زاده را به اطلاع عموم میرسانیم این مراسم فرخنده در مورخه اوایل مارس 2007 میلادی برابر شهر صفر سنه الف اربع مائه ثمانی وعشرین در بلاد بغداد برگزار میشود از همه مومنین و مومنات تقاضامندیم با حضور خود به این پیوند روحانی شکوه و عظمت بخشیده ودر راستای حفظ نظام ما را یاری فرمایند لازم به ذکر است به علت مصادف بودن با ماه صفر در این مراسم فرخنده از آلات طرب استفاده نمیشود لذا خواهشمند است عمله جات اپوزیسیون اصلاح طلب از حرکات موزون خوداری فرمایند

از طرف خانواده های

Axis of Evil

Great Satan

Tuesday, February 27, 2007

شیخ ریا



حجه الاسلام کتک می زند
بر سر ومغزت دگنک می زند
گر نرسد بر دگنک دست او
دست به نعلین و چسک می زند
این دو سه گر هیچ کدامش نشد
با حنک و تحت حنک می زند
تانشوی پاره خبردار باش
گاه حنک را به هتک می زند
گرکومکت رستم دستان بود
هم به تو هم به کومک می زند
ور بکند پا بمیانی فلک
چوب به پاهای فلک می زند
چک زن سختی بود این پهلوان
ملتفتش باش که چک می زند
دستش اگربرفکلی ها رسد
گوز یکایک به الک می زند
ور الک تنها کافی نبود
هم به الک هم به دولک می زند
گویند آقا همه شب زیر جل
از تو چه پوشیده کمک می زند
چون ببرد دست به سیخ کباب
برجگر ریش نمک میزند
نرمک نرمک به سرانگشت خویش
دیم دددک دیم دددک می زند
مختصرا هر شب در جوف پارک
یارو صد جور کلک می زند
حالا در حضرت عبدالعظیم
شیخ در دوز و کلک می زند
انشاء الله دو روز دگر
خیمه از آنجا به درک می زند
منعش اگر کس نکند بی ریا
دست تصرف به فدک می زند
وان جگرنازکش از بهر پول
روزی صدمرتبه لک می زند
مجلس شوراست که با دست خلق
سیم بدان را محک می زند
هر جا خواهی به سلامت برو
ملت الله معک می زند
قافیه هرچند غلط شد ولی
شیخ به بیکاری سگ می زند
این شعر را ایرج میرزا در هجو شیخ فضل الله نوری سروده که آن را تقدیم می کنم به شیخ ریا

مافیا در فوتبال -1



گری لینه کر بازیکن تیم ملی فوتبال انگلیس در دهه 90 میلادی زمانی گفته بود" فوتبال ورزشی است که در آن یازده نفر علیه یازده نفردیگر مبارزه میکنند ولی در آن همیشه آلمانها پیروز میشوند" امشب بعد از دیدن برنامه عادل فردوسی پور موسوم به نود که دوشنبه شبها از سیمای ج ا پخش میشود به یاد گفته "گری لینه کر" افتادم و به این نتیجه رسیدم که در فوتبال ایرانی یازده نفر علیه یازده نفر دیگر مبارزه میکنند ولی در آن همیشه به مردم فوتبال دوست ایران توهین میشود هنوز چندی از افتضاح برکناری رییس سابق فدارسیون وخطر تعلیق فوتبال ایران نگذشته بود که تیم استقلال هم از جام باشگاه های آسیا حذف شد به همین سادگی ! همه میدانیم که فوتبال یک ورزش پرطرفدار در جهان است از کامرون در آفریقا گرفته تا ترینیداد و توباگو در قاره آمریکا از دالیان چین گرفته تا دوحه قطر میلیونها کودک و نوجوان و جوان و پیر عاشق و شیفته فوتبال هستند چرا فوتبال در میان مردم محبوب است ؟ میتوان گفت از آنجا که فوتبال ورزشی گروهی و اجتماعی است برای رسیدن به پیروزی در این ورزش می بایست همکاری و همیاری لازم میان نفرات درون زمین و گروه خارج از زمین وجود داشته باشد به دیگر سخن تجلی این همکاری را میتوان درون سکوهای ورزشگاه نیز مشاهده کرد بنحوی که تماشاچیان خودشان را شریک در بازی می بینند به این خاطراست که در بازی های حذفی که بصورت رفت و برگشت انجام میشوند در شرایط مساوی یک گل در خانه حریف دو گل بحساب می آید پس یکی از ارکان مهم فوتبال تماشاچی است شوربختانه در فوتبال ایرانی به شعور تماشاچی توهین میشود .سردمداران مافیای فوتبال در ایران ازمردم میخواهند در سرما و گرما به ورزشگاه آمده بلیط بخرند تیمهای مورد نظر را تشویق کنند ولی حق هیچگونه اظهار نظر را نداشته باشند افکار عمومی در نزد اینان هیچ است مافیای ورزش دنباله روی منطقی مافیای سیاسی-اقتصادی در ایران می باشد برای مثال سرداران - نمایندگان مجلس - مدیران طرد شده و بطور کلی مزدوران و جیره خواران دولتی مافیای ورزش در ایران را تشکیل میدهند هدف اینان کسب سود اقتصادی و به موازات آن تبلیغ ایدئولوژیک برای نظام است آخوندیسم تاریخی در ابتدا به نقش فوتبال در جامعه اهمیت چندانی نمیداد ولی رفته رفته پی برد فوتبال هم سود دنیوی و هم سود اخروی برایش دارد به همین منظور سرسپرده ترین مزدوران خود را در راس تشکیلات فوتبال قرار داد افرادی مانند داریوش مصطفوی - صفاایی فراهانی - محمد دادگان را همه می شناسیم با کمال تاسف باید گفت جامعه بازیکنان ما هم جامعه بیمار و فاسدی است معمولا بی سوادترین و لومپن ترین بازیکنان توسط رسانه های آنچنانی حمایت میشوند سرمربی تیم ملی ما هم یکی از این قماش است که به لطف مجیزگویی و تظاهر به دین داری به این مقام رسیده زمانی درایران دو باشگاه بزرگ وجود داشت تاج و پرسپولیس باشگاه تاج تحت قیومت " تیمسارخسروانی " و اعوان و انصارش بود و باشگاه پرسپولیس تحت مالکیت "عبده" بعد از بهمن 57 این دوباشگاه هم مانند موارد دیگر "ملاخور" و به دکان معاملاتی مشتی مافیایی تبدیل گشتند "فتح الله زاده خویی" شد مدیرعامل استقلال یا همان تاج و "علی آبادی" شد مدیرعامل پیروزی یا همان پرسپولیس فوتبال ایران که سه بار قبل از 57 قهرمان جام ملتهای آسیا شده بود بیست و هشت سال است که در جا میزند از سال 76 میلادی تا کنون در حسرت شرکت در المپیک مانده ایم دلمان خوش است به سه چهار بازیکن لژیونر که در اروپا توپ میزنند تیم نوجوانان ما چند سال پیش به علت تقلب در سن بازیکنان محروم شد دو بازیکن تیم ملی در برابر چشم میلیونها نفر در جام ملتهای آسیا در چین مبادرت به کتک کاری کردند و بازیکنان سوپراستار تیم امید در بازیهای آسیایی دوحه زشتترین حرکات را انجام دادند و این در حالیست که فرهنگ اسلامی و معنوی جمهوری اسلامی بیست هشت سال است از بام تا شام از جوانمردی و فتوت و اخلاق پهلوانی سخن می گوید !
جدیدترین افتضاح مافیای ورزش یعنی برکناری تیم استقلال از جام باشگاه های آسیا آخرین افتضاح نخواهد بود در این باره در آینده بیشترخواهم نوشت. ِ

Friday, February 23, 2007

جنگ رحمت نیست



این روزها هر کانال خبری را که تماشا میکنی یا پیچ هررادیویی را که می پیچانی صدای شوم جنگ را میشنوی آنهایی که هشت سال بر طبل جنگ کوبیدند و شعار جنگ جنگ تا رفع کل فتنه از عالم سرمیدادند یکبار دیگر به مانند لاشخورانی که از لاشه مردگان تغذیه میکنند کفتاروار از لانه های زیرزمینی خود خارج شده و طبل منحوس خود را به صدا درآورده اند تا شاید باردگر در پناه جنگ به نوایی برسند اینان مانند دراکولا برای ادامه حیات حقیر خود محتاج خون هستند همانها که در بهشت زهرا" فواره خون" برپا کرده بودند وخرمشهر را به خونین شهر تبدیل کردند هستیریک وار به دنبال راه اندازی جنگی دیگر و کشتاری دیگر بوده و به صریح ترین شکل ممکن از آمریکا دعوت می کنند تا به ایران حمله کند. کشوری که توانایی تولید بنزین مصرف داخلی خود را ندارد و با یک یخبندان گازشهر هایش قطع میشود و با یک باران و برف مردم پایتختش ساعتهای طولانی در خیابانها در پشت ترافیک می مانند کشوری که حتی نمیتواند مایحتاج روزانه مردم خودش را تامین کند و در تولید گوجه فرنگی در گل گیر کرده کشوری که متکی به واردات کالاهای اساسی از خارج است و نه از کشاورزیش چیزی مانده نه صنعت نوپایش یک صنعت پیشرفته و نوین است در پوشش استفاده صلح آمیز از انرژی هسته اِِی میخواهد اورانیوم را غنی کند تا شاید در این رهگذر به دو سه تا بمب هسته ای هم دست یابد و چندصباحی بر عمرنکبت بارش افزوده شود شگفتا نظامی که دیروز رسما و علنا میگفت" جنگ رحمت است " امروز از صلح آمیز بودن فعالیتهای خود سخن میگوید و در این میان مشتی مزدور درونمرزی وبرونمرزی از بام تا شام در تلویزیونهای داخلی و خارجی میگویند اهداف نظام صلح آمیز است براستی اینان اگر ریگی در کفش ندارند چرا اینهمه اصرار بر صلح آمیزبودن فعالیتهای مخفیانه خود دارند؟ مگر ماهیت فعالیت صلح آمیز کاملا مشخص نیست ؟ اینهمه تبلیغات به چه کار می آید ؟ بنظر میرسد تمامی این تحرکات برای رسیدن به همان برکتی است که "صدام یزیدکافر" با حمله جنایتکارانه به ایران در دستان مشتی جنایتکار و خبیث قرار داد جنگ و کشتار سناریو دیرآشنای آخوندیسم تاریخی تا در پناه آن به اهداف شوم خود برسند . اینبار "جرج بوش مسیحی " همان کسی که از جانب خداوند ماموریت دارد تا در جهان دموکراسی را گسترش دهد میخواهد همان نقش "سردار قادسیه " را بازی کند با این تفاوت که عراق کشوری از نظر اقتصادی وابسته و ضعیفتر از ما بود ولی آمریکا کشوری با صنعت و فن آوری پیشرفته و اقتصادی نیرومند می باشد . مگر ما مردم چه گناهی مرتکب شده ایم که در طول زندگانی پراز درد ورنج خود باید شاهد این همه خونریزی و فلاکت و بدبختی باشیم ؟ یادمان نرفته در جنگ شهرها و موشکباران مناطق مسکونی هربار که موشکی برزمین میخورد و جان تعدادی بی گناه را میگرفت بلافاصله مشتی اراذل و اوباش در محل فاجعه حاضر شده و دربرابر دوربین سیمای منحوس شعار" جنگ جنگ تا پیروزی " سر می دادند هنوز چند روزی از شروع جنگ ضدبشری نگذشته بود که شعار" جنگ رحمت است " بر در دیوارشهرها نقش بست و حکومت ارتجاع برای رسیدن به اهداف پلید خود از محمل جنگ برای تثبیت نظام و پاکسازی مخالفین استفاده بهینه را برد . کشور ایران با مساحتی بالغ بر چهاربرابر کشور عراق و جمعیتی در حدود سه برابرجمعیت عراق هشت سال درگیر جنگ خانمانسوز با عراق بود که در نهایت به سرکشیدن جام زهر و قبول قطعنامه 598 انجامید سرنوشت ما در جنگ با امریکا چه خواهد شد؟ ماشین جنگی خشن و بی رحم امریکا با ما چه خواهد کرد؟ آنانی که دن کیشوت وار می نویسند "برمیگردیم میجنگیم" چه جوابی برای ما دارند ؟ اگرجنگی روی دهد گذشته از تلفات انسانی و خرابی شهرها و تاسیساتی که سرمایه ملی ما هستند از نظراقتصادی یک قرن به عقب برخواهیم گشت و دیگر نه قلم مخملین آقای "بهنود" نه طنز آقای "نبوی" و نه لبخند آقای "خاتمی" هیچکدام چاره ساز این فاجعه نخواهند بود و ما می مانیم و مشتی خاطره از کشته شدگان با دلی پرخون و مرثیه سرایی و لعن و نفرین بر این کشور و آن کشور بدون آنکه به علت بروز فاجعه بپردازیم پس بهتر است که از خود همتی و غیرتی نشان داده و جلوی این فاجعه را بگیریم و بارساترین صداها فریاد برآوریم ما جنگ نمی خواهیم حق مسلم ما آزادی است جنگ رحمت نیست آسایش و صلح خوب است

Tuesday, February 20, 2007

هودر به جبهه میرود

یکی از کسانی که مدتهاست با اتهام نوکری روبروست و با هزار قسم و آیه سعی دارد خود را مبری از خوش خدمتی و خوش رقصی نشان دهد ولی همیشه دم خروس از لای وبلاگش هویداست در نوشته ای با عنوان " - برمیگردم و میجنگم اگرحمله کنند -" میفرماید چه کسی تا حالا سندی برای اینکه ایران دارد بمب اتمی درست می‌کند پیدا کرده است؟ ایران تا حالا کدام بند ازان پی تی را نقض کرده است که دارند با آن این طوری تا می‌کنند، در شرایطی که به اسراییل و پاکستان و هند که حتی آن را امضا هم نکرده‌اند، نیروگاه اتمی که هیچ، اجازه‌ی ساختن سلاح اتمی داده‌اند؟ حتی اگر ایران نیت ساختن سلاح اتمی را داشته باشد، از کی تا حالا قوانین بین‌المللی بر اساس نیت کشورها، حتی قبل از اینکه به آن "عمل کرده باشند، آن‌ها را مجازات می‌کند؟
حضرت هودر که گویا فراموش کرده اند که زعمای قوم تا به امروز غیر از دفع الوقت و پنهانکاری و کلاه گذاشتن بر سر سازمان بین المللی انرژِی هسته ای و اتلاف میلیاردها دلار از سرمایه ملی و به خطر انداختن امنیت ملی کشور هیچ کار مثبتی را انجام نداده اند در ادامه فرمایشات خود میگویند "برنامه‌ی شخصی من فعلا این است. ولی قبلا هم در وبلاگ انگلیسی‌ام نوشته‌ام که اگر آمریکا به ایران حمله کند من برمی‌گردم ایران و هر کمکی از دستم برمی‌آید برای حفظ این مملکت و استقلالش می‌کنم.
همین من بی‌خدای عرق‌خوار بی‌نماز،‌ با همین وبلاگ فیلتر شده و همین پدر و مادر بینوایم که باید در این ور و آن ور دنیا ببینمشان. چرا؟ بخاطر اینکه خامنه‌ای را معصوم و نقدناپذیر ندانسته‌ام و قانون مسخره‌ی ممنوعیت سفر به اسراییل را اتفاقا برای دفاع از مردم کشورم شکسته‌ام ولی همین من، سگ خامنه‌ای را هم با هزارتا بوش و بلر عوض نمی‌کنم. اگر حمله کنند برمی‌گردم و می‌جنگم.
حالا شما خود دانید
حضرت هودر در تیتر مطلبش میگوید برمیگردم میجنگم اگر حمله کنند ولی درمتن مینویسد برمیگردم ایران و هر کمکی از دستم برآید برای حفظ این مملکت و استقلالش می کنم به زبان دیگر ایشان پز جنگ کردن میدهد ولی راه را برای دودوزه بازی و مغلطه باز گذاشته ودر فرض محال اگر زبانم لال خدای نکرده جنگی رخ دهد راه فرار باز باشد حضرت هودر سفر به اسراییل را از افتخارات خود به شمار می آورد تو گویی سفر به اسراییل با پاسپورت کآنادایی عبور از میدان مین یا شجاعت یک رزمنده جان برکف است
حضرت هودر شما در صورت حمله به ایران و بازگشتتان در شرایط احتمالی جنگی بی زحمت پاسپورت کانادایی خودتان را همراه بیاورید تا در صورت لزوم و شکست احتمالی در مقابل دشمن بتوانید به سربازان امریکایی ثابت کنید که شهروند کانادا هستید و میخواهید به کشور خودتان برگردید گور پدر این ملت و خرابی ها گوربابای تجزیه شدن ایران و ویرانی های بعدازجنگ کی به کیه شما که پاس یک کشور متمدن در جیب ببخشید کوله پشتی جنگیتان دارید ولی یادتان باشد هنگام رفتن سگ خامنه ای را هم با خود از این کشور ببرید چون اگر اینجا بماند شاید بلایی سرش بیاید اینجاست که باید در وبلاگتان "سردبیرخودم" بنویسید
دیگی که برای من نجوشه میخام کله سگ توش بجوشه

Monday, February 19, 2007

پاسخ به دوست ناشناس


اگر انسان دنیا را از دریچه تنگ یک ایدوئولوژِی و مسلک خاص نگاه کند مجبور است مردم را به دوگروه خودی و غیرخودی تقسیم کند و این سرآغاز انحصارطلبی و دیکتاتوری است انسان مسلک گرا باید غیرخودی ها را نابود کند هیتلر درآلمان -
استالین در شوروی - مائو در چین - پل پوت در کامبوج - کیم ایل سونگ در کره شمالی - پیک بوتا در آفریقای جنوبی - پینوشه در شیلی و کاسترو در کوبا نمونه هایی از انسانهای مسلک گرا می باشند در زمانی که نوجوان بودم و بازار مسلک گرایی در کشور ما داغ بود با خواندن شرح حال انقلابیون و مبارزین بر علیه استعمار و حاکمیت استبداد نوعی حس همدردی همراه با افتخار و غرور در من ایجاد میشد ولی هیچگاه مسلک گرا نبوده ودر طول زندگی به هیچ گروه مسلک گرایی وابسته نبودم که اگر بودم شهامت آنرا دارم که با سربلندی اعلام کنم دردوران دانشجویی قبل ازانقلاب فرهنگی هم بارها از من خواستند که به یکی از "مسلک های فکری" نزدیک شوم ولی بعلت اینکه نمیخواستم خودم را در چهارچوب یک ایدوئولوژی خاص محصور کنم هیچگاه این فکر در مخیله من خطور نکرد این مطلب را به دلیل بیان میکنم که مقدمه ای باشد برای پاسخ به دوست عزیز ناشناسی که بنظر میرسد فردی میهن پرست و صادق باشد این دوست ناشناس که نمیدانم خانم است یا آقا و همیشه با اظهارنظرهای خوبش یار و یاور صاحب این قلم بوده در اظهارنظری نوشته اند
"---ازادبیات قدیمی حزب کمونیست مانند امپریالیسیم استفاده نکن بخاطرداشته باش که چین کمونیست امروزبزرگترین دوست اقتصادی امپریالستها است واتحادجماهیرشوروی دیگر وجود ندارد---"
من نمیدانم انگیزه این دوست محترم در نوشتن این عبارت چه بوده و هر چه فکر میکنم
یادم نمیاید در این 51 مطلبی که در این گذرگاه اینترنتی منتشر کرده ام جایی از "امپریالیسم" ویا"کمونیسم" نام برده باشم و یا از" ادبیات حزب کمونیست " استفاده کرده باشم در هر صورت خدمت این دوست گرامی باید عرض کنم که در مطلب "آمریکا شرمت باد" هدف نشان دادن این موضوع است که دولت آمریکا یا هر دولت خارجی دیگر فقط و فقط در فکر حفظ منافع ملی خودش است و دلش به حال ما نسوخته آیا بیان این نکته جانبداری از کمونیسم است ؟
من در مطلب " معیارهای دوگانه " در پاسخ به آن خانمی که گفت "مایکل مور" در آمریکا سانسور میشود از وجود آزادی بیان در آمریکا سخن گفتم آیا این دلیل میشود که من را یک لبیرال آمریکایی بنامید؟
در زمان اشغال سفارت امریکا در تهران به جرات میگویم یکی از معدود کسانی که از تسخیر سفارت آمریکا بشدت انتقاد کرد من بودم که با چوب تکفیر توده ای ها و اکثریتی های مزدور خائن وطن فروش روبروشدم و از طعنه های آنها نهراسیدم واگر نبود پاره ای ملاحضات برای شما با سند و مدرک ثابت میکردم که اولین ندای مبارزه با توده ایها و اکثریتی های خبیث و آدم فروش و خودفروش در دانشکده را من سردادم و این بزرگترین جرم من بود دوست عزیز ناشناس من در زندگی فقط یک عشق دارم آنهم عشق به میهنم ایران است من "ایران دوست" هستم و" آمریکا دوست" نیستم وهیچگاه نخواهم بو د و این را با رسا ترین صداها میگویم نه اینکه هر که "امریکا دوست" است انسان بدی است چرا که همه انسانها در عقیده آزادند بنابراین از شما دوست گرامی ناشناس میخواهم این حق را برای من قائل باشید که "ایران دوست" باشم
در خاتمه اجازه دهید قطعه ای از شعر ابوالقاسم لاهوتی را بیاورم که میگوید:
تنیده یاد تو در تارو پودم
بود لبریزازعشقت وجودم
توبودم کردی ازنابودی و با مهر پروردی
فدای نام تو
فدای نام تو
ای وطن
بود و نبودم

Sunday, February 18, 2007

آی عشق

آی ببین عشق چه ها می کند
بال فرو بسته رها می کند
درد دل خسته دوا می کند
وای که این عشق چه ها می کند
شور شود راه به صنعان برد
رستم دستان به سمنگان برد
راه به سر منزل جانان برد
وای که این عشق چه ها می کند
گاه سرود سخن میهن است
گاه چو پیراهن جان بر تن است
گاه خروش است و گهی شیون است
وای که این عشق چه ها می کند
گاه چو رگبار مسلسل شود
تابش خورشید سیهکل شود
رویش و سرسبزی جنگل شود
وای که این عشق چه ها می کند

آهنگ از گیسوشاکری شعر از یاور استوار تنظیم از محمد شمس
برای شنیدن صدای گیسوشاکری اینجا را کلیک کنید

Friday, February 16, 2007

آمریکا شرمت باد


ژنرال -پیترپیس- رییس ستادمشترک ارتش آمریکا در گفتگویی با خبرنگاران اظهارداشت "اینکه موادمنفجره و بمبهای کنارجاده ای و سایرتجهیزات مورد استفاده در
عملیات خرابکاری از ایران به عراق ارسال شده هیچ شکی نداریم ولی از اینکه مقامات درجه اول جمهوری اسلامی به صورت مستقیم درگیر این ماجرا باشند یا از آن مطلع باشند چیزی نیست که من بدانم یا بتوانم آن را تایید کنم - خبرگزاری آسوشیتدپرس جاکارتا 13 فوریه 2007 نویسنده کریس برومیت-"
همانگونه که در خبر فوق مشاهده میشود رییس ستاد مشترک ارتش آمریکا در ارسال بمب از ایران هیچ شکی ندارد ولی مات و مبهوت مانده که آیا مقامات درجه یک نظام از این ماجرا خبرداشته اند یا نه ؟ به دیگرسخن جناب تیمسارچهارستاره پنتاگون نمیتواند تایید کند که حکومت ارتجاع در آشوبهای عراق مستقیم دست داشته است! آیا شما خبری مسخره تر از این دیده یا شنیده اید؟ مگرمیشود یک عده عناصرخودسر-مانند همان کسانی که در زمان خاتمی مسبب قتلهای زنجیره ای معرفی شدند - از بنگاه باربری عمواغلی یک بنزخاور کرایه کنند وببرند داخل یکی از پادگانهای نظامی و یک تن موادمنفجره ساخت داخل را بارگیری کرده و به سرمرز عراق ببرند و در آنجا با راننده خاور سرقیمت کرایه چانه بزنند و با توبیمری و من بمیرم یک چندهزار تومانی از راننده تخفیف بگیرند بعداین مواد منفجره را وارد خاک عراق کرده و به شورشیان تحویل بدهند و نه تنها هیچ عرب و عجمی هم متوجه نشود بلکه بقول رییس ستاد مشترک ارتش آمریکا حتی روح مقامات درجه اول جمهوری اسلامی هم خبردار نشود ؟؟!!
جناب پیترپیس و همپالگیانش مردم ایران را احمق فرض کرده اند ولی غافل از این هستند که دستشان مدتهاست برای ما رو شده است ایشان نمیداند یا خودش را به نافهمی زده است در نظامی که برای راه اندازی یک دکه روزنامه فروشی به ده ها استعلام و برگ تایید وزارت فلان و اداره بهمان نیاز هست چگونه میشود مواد منفجره آنهم در مقیاس وسیع را حمل و نقل کرد؟ دولت ایالات متحده آمریکا در تمامیتش چه دموکرات چه جمهوریخواه بزرگترین حمایت کننده ترروریسم جهانی در دنیا بوده و هست تخم لق طالبان را نخستین بار همین آمریکایی های نازنین و انسان دوست در افغانستان کاشتند مگر همین انسانهای نازنین نبودند که در جریان ایرانگیت اسلحه اسراییلی و موشکهای هاک را به سپاه پاسداران دادند؟
اگر کسانی ساده انگارانه می پندارند آمریکا در فکر آزادی و امنیت و رفاه ملت ایران است تاریخ معاصر به روشنی نشان میدهد که این پندار از پایه غلط و نادرست است آزموده را بازآزمودن خطاست بیایید تا دست یکدیگر بگیریم و نقشه های شیطانی بیگانگان چه آمریکا باشد چه روسیه و چه اتحادیه اروپا را برملا کنیم بیایید خودمان باشیم و دست بر زانوی خود زده برخیزیم.

Wednesday, February 14, 2007

عاشقانه

ای شب از رويای تو رنگين شده
سينه از عطر توام سنگين شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم زآلودگی ها کرده پاک
ای تپش های تن سوزان من
آتشی در سایهء مژگان من
ای ز گندمزارها سرشارتر
ای ز زرین شاخه ها پر بارتر
ای در بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردیدها
با توام ديگر ز دردی بيم نيست
هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست
ای دل تنگ من و این بار نور؟
های هوی زندگی در قعر گور؟
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
پيش از اینت گر که در خود داشتم
هرکسی را تو نمی انگاشتم
درد تاریکیست درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن
سر نهادن بر سیه دل سینه ها
سینه آلودن به چرک کینه ها
در نوازش، نيش ماران يافتن
زهر در لبخند ياران يافتن
زر نهادن در کف طرارها
آه، ای با جان من آميخته
ای مرا از گور من انگيخته
چون ستاره، با دو بال زرنشان
آمده از دور دست آسمان
جوی خشک سينه ام را آب تو
بستر رگهايم را سيلاب تو
در جهانی اینچنين سرد و سياه
با قدمهایت قدمهايم براه
ای به زير پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گيسويم را از نوازش سوخته
گونه هام از هرم خواهش سوخته
آه، ای بيگانه با پیرهنم
آشنای سبزه واران تنم
آه، ای روشن طلوع بی غروب
آفتاب سرزمين های جنوب
آه، آه ای از سحر شاداب تر
از بهاران تازه ترسیراب تر
عشق ديگر نيست اين، اين خيرگيست
چلچراغی در سکوت و تيرگيست
عشق چون در سينه ام بيدار شد
از طلب پا تا سرم ايثار شد
اين دگر من نيستم، من نيستم
حيف از آن عمری که با من زيستم
ای لبانم بوسه گاه بوسه ات
خیره چشمانم به راه بوسه ات
ای تشنج های لذت در تنم
ای خطوط پيکرت پيرهنم
آه می خواهم که بشکافم زهم
شادیم یک دم بيالاید به غم
آه، می خواهم که برخيزم ز جای
همچو ابری اشک ریزم های های
اين دل تنگ من و اين دود عود ؟
در شبستان، زخمه های چنگ و رود ؟
اين فضای خالی و پروازها؟
اين شب خاموش و اين آوازها؟
ای نگاهت لای لائی سِحر بار
گاهوار کودکان بيقرار
ای نفسهایت نسیم نیمخواب
شسته از من لرزه های اضطراب
خفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیا های من
ای مرا با شور شعر آميخته
اينهمه آتش به شعرم ريخته
چون تب عشقم چنين افروختی
لاجرم شعرم به آتش سوختی
فروغ فرخزاد
1313-1345

Tuesday, February 13, 2007

سنت والنتین را دیدم داشت قمه میزد



روز اولی که قدم در این راه وبلاگ نویسی گذاشتم با خود عهد کردم خودسانسوری در کارم نباشد و در نوشته هایم فقط حقیقت را بیان کنم و غیر از حقیقت به هیچ چیز دیگر اهمیت ندهم به دیگر سخن برای من که نویسنده این سطور هستم مهم بیان حقیقت است و اینکه افرادی از نوشته های من خشمگین شوند مشکل خودشان است امشب تصمیم دارم مطلب مهمی را برای شما مطرح کنم که همانا از "خود بیگانگی" و"مسخ شدگی" جامعه ما و بخصوص نسل جوان میباشد برای ورود به بحث از اتفاقی که امروز رخ داد شروع میکنم امروز بعدازظهر طبق معمول داشتم از میدان انقلاب رد میشدم که یکی از همسایگان محله قبلی را دیدم که جوانی است حدود بیست و سه یا بیست و چهار ساله و در یکی از ادارات دولتی آبدارچی است "رضا" جوان خوبی است و در حد سوم راهنمایی درس خوانده و عادت دارد جملات را بصورت کشیده ادا کند و یا به قول معروف عشق لاتی حرف بزند پس از سلام و احوالپرسی از او درباره کارش پرسیدم داشت در باره محیط آبدارخانه حرف میزد که یکدفعه صدای گوشخراش یک نوحه خوان از جیب کتش بلند شد معلوم شد صدای زنگ موبایلش نوحه خوانی عاشوراست بعد از چند دقیقه حرف زدن با موبایل رو به من کرد و پرسید "آق مهندس هنوز مجردی؟" گفتم آره گفت " من شیش ماهه زن گرفتم جون تو" گفتم مبارکه گفت" جون مهندس یه زن گرفتم ماه دانشجوی کامپیوتره " من گفتم خیلی مبارکه یکدفعه گفت " جون حاجی فردا رو میخوام بترکونم فرداروزفالنتینه میخام یه بسته شکلات واسه ضعیفه بخرم توپ" من جواب دادم رضا من باید به اتوبوس برسم امیدوارم خوشبخت باشید و خداحافظی کردم در تمام طول راه که در اتوبوس بودم در حالیکه رادیو داشت آسیب شناسی روز والنتین را شرح میداد در فکر "آقارضا" و روز فالنتاین بودم که چرا کسی که زنگ موبایلش صدای نکره و گوشخراش مردی مزدور ومزور و حیوان صفت به نام حاجی زهرمار است و به زنش میگوید "ضعیفه" میخواهد بقول خودش فالنتاین را بترکونه - از آنجا که وسیله تردد من اتوبوس است در اتوبوس بارها و بارها صدای گوشخراش این مداحان را بعنوان زنگ موبایل شنیده ام آنهم از جوانان شیک و خوش لباس با صورت سه تیغه تراشیده شده و کیف سامسونیت در دست و زنجیرطلا برگردن آیا این مسخ شدگی نیست؟
به عقیده جامعه شناسان افراد یک جامعه بتدریج خلق و خوی حاکمان جامعه را پیدا میکنند یعنی" دوگانگی شخصیت" که صفت برجسته حکام جامعه ما است در ذات آنها ریشه میدواند البته "ازخودبیگانگی" مختص به امروز نیست در گذشته هم فراوان دیده شده برای مثال تعداد افراد غیرمسیحی که شب ژانویه به رقص و پایکوبی میپرداختند از تعداد مسیحی ها بیشتر بود اگر چند سال پیش از ده نفر میپرسیدید "روز والنتین" چیست شاید یک نفر میدانست ولی امروز "آقارضا " آبدارچی میخواهد فالنتاین را جشن بگیرد علاوه بر او هزاران جوان تحصیلکرده دیگر هم میخواهند جشن بگیرند و کاری ندارند که سنت والنتین کی بوده و چه غلطی کرده برای اینان کافیست در اینترنت بخوانند 14 فوریه روز والنتین است تا پیش دوستان و آشنایان خود "پز" بدهند که بله ما هم والنتین را می شناسیم اصلا ما از اول خودمان والنتین بودیم میگویید نه بگذارید برایتان بگویم که جامعه ما فقط و فقط روبنای مدرنیته آنهم بصورت ناقص آن را شناخته است شوربختانه در جامعه ما مفهوم مدرنیته در سکس - مد - سرگرمی و ابتذال خلاصه میشود در حالیکه در غرب مدرنیته حاصل قرنها تلاش و کوشش در راه حذف ارتجاع و کوتاه کردن دست کلیسا است اگر امروز شما از ده نفر جوان دانشجو بپرسید حضرت والنتین کی بوده به احتمال زیاد شش و یا هفت نفر از آنها شرح مبسوطی در باره بیوگرافی والنتین خواهند داد ولی اینها همان افرادی هستند که در چاه جمکران برای حضرت عج نامه می اندازند . این جوانان وطن ما که اینهمه لاف روشنفکری و پسا مدرنیسم میزنند در وبلاگها بحثهای روشنفکری میکنند گه گاه قرص اکسازی هم استفاده میکنند اما در شب عاشورا با پیراهن مشکی زیرعلم امام حسین میروند ودرروز والنتین هم به دوست دختریادوست پسرشان هدیه میدهند این نسل "خودباخته" و "مسخ شده" است من نه با عشق مخالف هستم نه با هدیه دادن مهم اینست که - بدانیم چه کاری را انجام میدهیم - اگر برای حسین عزاداری میکنیم نمیشود برای والنتین هم اشک بریزیم شاید شما بگویید این دو تضادی با هم ندارند و منظور جوانان گرامی داشت عشق میباشد که از جانب ارتجاع ممنوع است اما بنظر من اگر مقصود عشق است در فرهنگ ما " مولانا جلاالدین بلخی رومی" نماد عشق است دیگر چه نیازی به تقلید کورکورانه از فرهنگ غرب داریم ؟ من در نوشته " معیارهای دوگانه " تا حدی به مسئله دورویی و دوبل استاندارد اشاره کردم این مسئله باید توسط افرادمتخصص مورد بررسی و تجزیه تحلیل دقیق قرارگیرد بنظر من کلید اصلی رسیدن به آزادی و حکومت سکولار در جامعه ما حل مشکل معیارهای دوگانه است ما به یک جامعه مدنی نخواهیم رسید مگر اینکه یک انقلاب فرهنگی واقعی در آداب و رسوم خودمان انجام دهیم در جریان روی کار آمدن ارتجاع در سال 57 حکومت به دست مشتی اراذل و اوباش افتاد نخستین پاسداران و رییس کمیته ها افراد لمپن و چاقوکشهای معروف بودند که بی رحمانه سرکوب میکردند افراد عادی به سرعت دریافتند که باید در کوچه و بازارتظاهر به دین داری کرد و در خلوت کاردیگر کرد درآن دوران که مشروبات الکلی آزاد بود تعداد افراد الکلی و کسانی که به حد افراط مشروب می نوشیدند بسیار زیاد بود ولی همه این افراد دائم الخمر در فردای 22 بهمن به یکباره غیب شدند دیگر کسی در انظار عمومی مشروب نمیخورد و همه نمازخوان و روزه گیر شدند همه مشتریان محله بدنام و شهرنو نیز به یکباره غیب شدند و اگر آنزمان فرد حقیر وپااندازی مثل "زال ممد" بود که از استثمار زنان خود فروش ارتزاق میکرد "زال ممد" تبدیل به "حاجی زال محمد" شد و همان شغل جاکشی و پااندازی را در پناه دین انجام میداد کودکی که به دبستان میرفت واز بام تاشام در معرض تبلیغات سرسام آور ارتجاعی قرار داشت وقتی به منزل برمی گشت بابا جان را می دید که عرق سگی میخورد پس بصورت طبیعی شخصیت دوگانه پیدا میکرد و رفته رفته بر اثر مرور زمان به والنتینی تبدیل میشد که قمه میزد



Sunday, February 11, 2007

سقوط از آزادی


به گزارش خبرگزاری فارس مرد جوانی كه امير موسوي نام داشت ساعت 11:45 امروز يكشنبه 22 بهمن به مناسبت سالگرد انقلاب در حركتي نمايشي صعود از برج آزادي را آغاز كرد و در فاصله سه متری نوک برج سقوط کرد و جان سپرد. وي در حالي كه يك پارچه سبز رنگ به سرش بسته بود و پرچم ايران را به دور گردنش انداخته بود به فاصله كمتر از 3 متري نوك برج رسيده بود كه ناگهان تعادل خود را از دست داد و دست راستش از طناب جدا شد و به پايين سقوط كرد. بدن نيمه جان موسوي بلافاصله توسط آمبولانس اورژانس به ميدان فتح و از آنجا با بالگرد امداد به بيمارستان فياض بخش منتقل شد. با انتقال مرد جوان به بخش اورژانس اقدامات براي نجات جان او آغاز شد اما پزشكان با معاينه او متوجه شدند امير قبل از انتقال به بيمارستان جان سپرده است. به گفته شاهدان، امدادگران اورژانس وقتي متوجه خستگي امير شدند با رها كردن طناب از بالاي برج از او خواستند با گرفتن طناب و كمك آنها به نوك برج بيايد اما مرد جوان از اين كار خودداري كرد.


نتیجه اخلاقی -اگر میخواهید به قله آزادی برسید این راهش نیست

تشنه گان قدرت



در شامگاه روز دوشنبه 22 بهمن1357 نظام شاهنشاهی با تصرف پادگانها و رادیو و تلویزیون سرنگون گردید و حوادثی در کشور ما رخ داد که اگر بخواهیم بی طرفانه و بدور از حب و بغض در مورد این حوادث داوری کنیم باید گفت که از سیاه ترین و هولناکترین حوادث تاریخ حیات کشور ما بوده اند مردمی که برای آزادی و عدالت اجتماعی و نفی استبداد قیام کرده بودند از بامداد روز سه شنبه 23 بهمن 1357 تا امروز که 22 بهمن 1385 است با قومی سفاک - خون ریز - فریبکار و در یک کلام دیوسیرت مواجه شده اند که تنها هدف آنها رسیدن به قدرت و بهره برداری شخصی و گروهی از قدرت بوده و هست و خواهد بود اینها عاشق قدرتند برای حفظ و گسترش این قدرت به هر کاری دست میزنند اگر کسانی ساده انگارانه فکر میکننداینان افرادی اصولگرا و معتقد به دین و مذهب هستند باید گفت سخت دراشتباه اند اینان اگر لازم باشد اصول دین را هم منکر میشوند این جماعت که با فرصت طلبی و زدوبند با خارجی ها به قدرت رسیده اند و بخوبی میدانند نباید کوچکترین فرصتی را به رقیبان اصلی خود که همانا مردم تحت ستم ایران هستند داد چقدر مسخره بنظر می آید نظامی که خود را مستحضر به حمایت امت اسلام میداند زبونانه از یک کشور خارجی یعنی آمریکای جهانخوار تضمین امنیت میخواهد اگر شما یک قدرت سیاسی- نظامی - اقتصادی جهانی در اختیار داشتید آیا حاضر بودید به چنین نظامی تضمین امنیت بدهید؟

Friday, February 9, 2007

مثلث بیق


یادم نیست چه کسی برای اولین بار اصطلاح - مثلث بیق - را برای بنی صدر-یزدی-قطب زاده بکار برد به احتمال زیاد اینهم یکی از ابتکارات و خوش ذوقی های خاص فرهنگ باستانی ما میباشد مردم خوش ذوق ما در ابتدا به هر کس و ناکسی اجازه میدهند تا بر جان و مال و ناموس و هست ونیست آنها مسلط شود بعد همین مردم با خوش ذوقی برای گروه متجاوز جوک و لطیفه میسازند به هر حال امروز یک ضلع این مثلث در پاریس سرگرم رطب و یابس بافتن است و انقلاب اسلامی درهجرت را منتشر میکند یک ضلعش دبیرکل نهضت آزادی است و هنوز که هنوز است معلوم نیست که کارت جاسوسی سیا را تحویل داده و بازنشسته شده یا نه و ضلع دیگرش سالهاست رخ در نقاب خاک کشیده و معلوم نشد- خلبان آزما- همان خلبان سازمان صداوسیما - در دفتر کارایشان درجام جم چه دید که روزنامه های بهار آزادی در موردش آن همه جنجال به پا کردند
بهتر نبود از اول به این بیق ها و مرشدشان اجازه تسلط نمیدادیم تا بعد مجبورنشویم برایشان جوک بسازیم؟

مردی که ایستاده مرد


ثقل زمین کجاست ؟

من در کجای جهان ایستاده ام ؟

با باری از فریاد های خفته وخونین

ای سرزمین من !

من در کجای جهان ایستاده ام ؟


از قرار معلوم صدای منحوس و سیمای کریه حکومت ارتجاع اقدام به پخش قسمتهایی از دفاعیات خسرو گلسرخی در دادگاه نظامی کرده است چرا صداوسیما در این زمان به یاد گلسرخی افتاده است؟ عده ای میگویند از آنجا که گلسرخی در دفاعیات خود ازامام علی به عنوان نخستین سوسیالیست تاریخ یاد کرده پس گلسرخی از نقطه نظر مرتجعین فردی بی ضرر یا تا حدی سودمند است اما بنظر من این اقدام صداوسیما بیانگر به بن بست رسیدن این ماشین تبلیغاتی در شرایط حساس میباشد فراموش نکرده ایم این دستگاه تبلیغاتی که در دروغگویی و بی آبرویی دست گوبلز را از پشت بسته در اواخر جنگ ضدبشری با عراق بارها و بارها سرود ای ایران را پخش میکرد در همین انتخابات اخیر حتی اقدام به پخش ترانه دوباره میسازمت وطن با صدای داریوش و شعرسیمین بهبهانی نمود ارتجاع حاکم که بخوبی از میزان انزجار اکثریت ملت و بخصوص جوانان نسبت به تبلیغات سرسام آور مذهبی پی برده برای نمایش راهپیمایی و بالماسکه سالیانه نیاز به سیاهی لشکردارد و از آنجا که اخلاقیات در نزد اینان پشیزی ارزش ندارد از مرحوم گلسرخی و سخنان افشاگرانه اش در دادگاه نظامی استفاده ابزاری میکند اینها اگرراست میگویند قسمتهای سانسور شده از دفاعیات گلسرخی را پخش کنند برای مثال گلسرخی دردادگاه نظامی رژیم شاه میگوید :

اتهام سياسي در ايران، اين است. زندان‌هاي ايران پر است از جوانان و نوجوان‌هايي كه به اتهام انديشيدن و فكر كردن و كتاب خواندن، توقيف و شكنجه و زنداني مي‌شوند.
آقاي رييس دادگاه! همين دادگاه‌هاي شما آنها را محكوم به زندان مي‌كند. آنان وقتي كه به زندان مي‌روند و برمي‌گردند ديگر كتاب را كنار مي‌گذارند و مسلسل به دست مي‌گيرند.
بايد به دنبال علل اساسي گشت. معلول‌ها ما را فقط وادار به گلايه مي‌كنند. چنين است كه آنچه ما در اطراف خود مي‌بينيم فقط گلايه است.
در ايران انسان را به خاطر داشتن فكر و انديشيدن محاكمه مي‌كنند. چنان‌كه گفتم من از خلقم جدا نيستم، ولي نمونه صادق آن هستم. اين نوع برخورد با يك جوان، كسي كه انديشه مي‌كند، يادآور انكيزيسيون و تفتيش عقايد قرون وسطايي است.
يك سازمان عريض و طويل تحت عنوان فرهنگ و هنر وجود دارد كه تنها يك بخش آن فعال است، و آن بخش سانسور است كه به نام اداره نگارش خوانده مي‌شود. هر كتابي قبل از انتشار به سانسور سپرده مي‌شود. در حالي كه در هيچ كجاي دنيا چنين رسمي نيست، و بدين گونه است كه فرهنگ موميايي شده كه برخاسته از روابط توليدي بورژوا كمپرادور در ايران است، در جامعه مستقر گرديده است و كتاب و انديشه مترقي و پويا را با سانسور شديد خود خفه مي‌كند. ولي آيا با تمام اين اعمالي كه صورت مي‌گيرد، با تمام خفقان، مي‌توان جلوي انديشه را گرفت؟
اینها نمونه ای از سخنان سانسور شده گلسرخی هستند که مجری مسخره برنامه فوق العاده جرات ندارد به آنها
فکرکند چه رسد به اینکه از تلویزیون پخش کند
خسروگلسرخی ایستاده مرد وحاضربه امضای ندامت نامه نشد خسرو از قبیله ما بود و امروز بعد از چهار دهه جوانانی که صدای اورا میشنوند شجاعتش را تحسین میکنند اگر خسرو زنده بود به احتمال زیاد او را نیزمانند سعید سلطانپور میکشتند

Wednesday, February 7, 2007

Saturday, February 3, 2007

انقلاب فرهنگی


انقلاب فرهنگی 1359

Thursday, February 1, 2007

چرا کارتن خواب شدم

نمیدانم چرا ما ملت باستانی رابطه خوبی با نگارش و نوشتن نداریم اگر به خانه دوستان وآشنایان خود بروید به احتمال زیاد ده ها خودکار و مداد در طرحها و رنگهای مختلف خواهید دید واگر ازمیزبانتان بپرسید آخرین بار کی از این همه قلم استفاده کرده جواب یکماه قبل یا حتی یکسال قبل را خواهید شنید من هم که در همین جامعه رشد کردم رابطه خوبی با یادداشت کردن نداشتم خدا به این فرنگی ها خیردهد که اینترنت را ابداع کردند و امثال ما میتوانیم هرازچندگاهی دست به قلم ببخشید کی بورد ببریم و چیزی بنویسیم امشب هم از شما چه پنهان تصمیم گرفتم که چند سطری این وبلاگ را قلمی کنم و بااجازه شما کمی راجع به خودم بنویسم در دوقسمت داستان زندگی من تا حدی خودم را معرفی کردم چون این داستان طولانی است و از اواسط دهه پنجاه خورشیدی شروع شده تا ماه های قبل از انقلاب و آتش سوزی سینما رکس و سقوط نظام شاهنشاهی و جنگ ایران و عراق سالهای دربدری وتا به امروز ادامه خواهد داشت اگر عمری بود همه اینها را مینویسم برای شما خواهم نوشت چگونه دوستم در سینما رکس آبادان سوخت و من در روز 22 بهمن 57 در کجا بودم و روز سی و یکم شهریور پنجاه ونه روزی که جنگ خانمان برانداز شروع شد چه اتفاقی افتاد و مطالب دیگر را اگر فرصت شود خواهم نوشت ولی در اینجا به اختصار و بعلت اینکه یکی ازدوستان در کامنتش خواستار شده بود خودم را بیشتر معرفی کنم باید اطاعت امر کرده و خدمت شما عرض کنم که
من در سال 1339 در آبادان در یک خانواده کارگری متولد شدم تحصیلات ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان را در آبادان پشت سرگذاشتم در سال 57 در آزمون سراسری شرکت کردم و در همان سال در رشته ---- دانشکده -----دانشگاه تهران پذیرفته شدم از بدو ورودم به دانشگاه تا انقلاب فرهنگی سال 59 جمعا دوترم بیشتر درس نخواندم بعد از انقلاب فرهنگی از دانشگاه اخراج شدم ولی در سال 63 به دوباره به دانشگاه برگشتم و در سال 67 مدرک کارشناسی را گرفتم در همان سال در اداره --- بصورت قراردادی استخدام شدم ولی صلاحیت من از طرف گزینش رد شد و محترمانه عذرم راخواستند مجبور شدم در شهرستانهای مختلف کارهای مختلف و بی ارتباط با رشته تحصیلی ام را انجام بدم در یکی از این شهرستانها در سال 72 در آزمون کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد شرکت کردم و دوباره درس را شروع کردم ولی بعلت مشکلات روحی و افسردگی شدید در حالی که فقط دفاع ازپروژه کارشناسی ارشد باقی مانده بود درس خواندن را کنارگذاشتم و روزهای بسیار سختی را پشت سر گذاشتم در همین ایام بود که از فرط استیصال به افیون پناه آوردم و تا حد سقوط کامل پیش رفتم ولی خوشبختانه در روزهایی که فقط یک قدم تا تباهی مطلق فاصله داشتم براثر یک حادثه بخودم آمدم و تصمیم خودم را گرفتم تصمیم گرفتم تا زنده هستم اجازه ندهم سیاهی مرا شکست دهد یکروز که از کاردرکارخانه به محل زندگیم که یک اطاق در اصفهان بود برمیگشتم متوجه شدم چند نفر دور هم جمع شدند نزدیک که شدم دیدم یک مرد معتاد روی زمین افتاده و مردم دارند پول به اطراف پیکر بی جانش میریزند مرد بی خانمان حدود چهل سال سن داشت و یک کت مشکی و یک شلوار کهنه به تنش بود به هر دلیلی معتاد شده بود و کنارپیاده رو مرده بود این صحنه اثر عجیبی بر من گذاشت فرجام کارخودم را با چشمان خودم دیده بودم در زندگی هر انسان یک لحظه تصمیم وجود دارد اگر توانستی تصمیم درست ودر زمان درست رابگیری آنوقت است که میتوانی ادعا کنی که خودت سرنوشت زندگیت را در دست داری در غیر اینصورت همیشه تابع حوادث خواهی بود من نمیخواستم تابع حوادث باشم میخواستم فرمان زندگی دست خودم باشد به همین دلیل از لب پرتگاه برگشتم صحنه دیدن پیکر بی جان آن مرد باعث شد احساس همدردی شدیدی با این گونه افراد بی خانمان داشته باشم اصطلاح کارتن خواب چندسالی است که رایج شده اگریادتان باشد یکی دوسال قبل از سرما تعدادی از آنها در تهران فوت کردند هر وقت که یک کارتن خواب را میبینم انگار خودم را در آیینه میبینم چندماه پیش از اطاقی که در یکی از محلات شرق تهران داشتم و اطاق نسبتا خوبی بود بیرونم کردند چند روزی دوباره آواره شدم تنها یار ویاور من لپ تاپم بود که دست دوم و قسطی خریده بودم یک شب رفتم توی سایت زیتون با اسم کارتن خواب چندکامنت گذاشتم شایدزیتون یادش باشد طفلک اولش فکرکرد راستی کارتن خواب هستم کم کم اسم من شد کارتن خواب زیتون به من پیشنهاد کرد که یک وبلاگ درست کنم اینجوری کارتن خواب شدم الان یک اطاق دارم و کاری در ارتباط با رشته خودم پیدا کردم چهل شش سالمه و مجردهستم ولی ناراضی نیستم شاید شما به خدا معتقد باشید شاید نباشید من انسان فناتیک نیستم و همیشه به هر طریقی که شده با خرافات و جهل مبارزه کردم اما به یک چیز معتقدم یک چیزی در طبیعت هست که از انسان نگهداری میکنه میشه هر چیزی آن را نامید من اسمش را میگذارم خدا.