Sunday, May 4, 2008

دردا و دریغا وطن من

ای خطه ایران مهین، ای وطن
ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من
دور از تو گل و لاله و سرو و سمنم نیست
ای باغ گل و لاله و سرو و سمن من
تا هست کنار تو پر از لشکر دشمن
هرگز نشود خالی، از دل مهن من
دردا و دریغا که چنان گشتی بی برگ
کز بافته خویش نداری کفن من
امروز همی گویم با محنت بسیار
دردا و دریغا وطن من، وطن من
ملک الشعرا بهار

10 comments:

Anonymous said...

دریغ و درد

Anonymous said...

http://www.irajmesdaghi.com/page1.php?id=176

Anonymous said...

سلام همشهری.

وبلاگتون رو لینک کردم. یه سری بزنی خوشحال میشیم.

موفق باشید

Anonymous said...

دوست عزیز سلام . از تهران زنگ می زنم ! ساعت وبلاگتان یک ساعت از ساعت ایران عقب است. لطفا درستش کنید

Anonymous said...

salam khoobi? sitet hanooz avale...love roya my uneditted life...
u

Anonymous said...

درودی خوش،

سلویچ یاد شمعی مرده را گرامی داشته است. حضورتان ارواح سرگردان سی ساله را البته خواهد نواخت.

یا حق

Anonymous said...

you are intersting!
Roya;-)

Anonymous said...

چرا دگیر نمی نویسید؟

Anonymous said...

برای اولین باره که توی گوگل این و جستجو می کنم " گاهی دلم برای خودم تنگ می شود " و بعد یا شانس و یا اقبال ، وبلاگ شما اومد و بی هم دلم برای خودم تنگ شده هم برای ...
چند وقته درگیری های جدید که توی خیابون ها به قول بعضی ها اراذل و اوباش و به قول ما آزادی طلب ها ، مردم ایران ،ایرانی ها ، ذهنم و مشغول کرده . باورم نمی شد توی مملکت خودم ، بین مردم خودم ، توی همین آب و خاک که اسمش و گذاشتم وطن و اینجور می پرستمش یه عده باشند که من و امثال من و خس و خاشاک بدونن . منی که تا دیروز زیر پرچم ایرانم افتخار کشورم بودم ،حالا به خاطر طلب یه حق انسانی که بهش می گن آزادی توی دهنم بزنن و جواب چرا هام بشه گاز اشک آور و فشار آب داغ . نمی دونم کجای دنیا واستادم که اینجوری ته دلم و یه چیزی عین سنگ فشار می ده و حس می کنم غریبم . باورم نمی شد توی خاک خودم غریب بمونم . اما دست که دراز کردم تا کسی از روی دلرحمی یاریم کنه دست های زمخت یه ایرانی میانسال مچ دستم و پیچوند و چسبوندم به دیوار . نمی دونی چه حس بدیه وقتی تو قفس می افتی و کسی که ازش یاری خاستی روی دیوار سیاه نادونی له ات کنه . پسری که از حزب کارگر کنارم می دوید ، که به اصطلاح مدافع حقوق کارگرهای محروم جامعه ام بود ، با ضربه ی بیل یه کارگر ایرانی پخش زمین شد و کارگر هموطن ایرانی ام مدال افتخار به گردنش آویخت که یه اجنبی و گیر انداخته و مغزش و روی آسفالت کف کوچه ریخت . من هنوز مزه ی خون توی دهانم و حس می کنم که طعم شیرین یه شعار درد و کم می کرد . هنوز هم تکرار می کنم : دوباره می سازمت وطن ،اگر چه با خشت جان خویش ، ستون به سقف تو می زنم ، اگرچه با استخوان خویش
برام دعا کن هموطن
هم برای من و هم برای ایرانم نه که ایران من برای ایران ما
هر کی هستی و هر جا هستی همین که امروز و با وبلاگت تنهاییم و شریک شدی دوستت دارم و بهترین ها رو برات آرزو می کنم .

Anonymous said...

آقا - لطفا به آخر - این مصراع (من) را اضافه فرما تا کار شاعر خراب نشده باشد

ای خطه ایران مهین، ای وطن من