Monday, January 15, 2007

داستان زندگی من -2

سه غم اومد به جونم هرسه یکبار
غریبی و اسیری و غم یار
غریبی و اسیری چاره دیره
غم یاروغم یاروغم یار
دهه پنجاه خورشیدی سالهای بهبود وضعیت اقتصادی ایران بود برای آگاهی کسانی که آن سالها را بیاد ندارند یا اصلابدنیا نیامده بودند مختصری در باره آن سالها می نویسم بعد از اصلاحات ارضی سیستم فئودالی نیمه سرمایه داری بتدریج به سیستم سرمایه داری وابسته تبدیل شد در این دوره بود که کم کم نهادهای صنعتی بوجودآمدند رژیم شاه با سیل مهاجرت کشاورزان به شهرها وپدیده حاشیه نشینی روبرو گردید از طرف دیگر طبقه متوسط جامعه برای تثبیت خودش به عنوان یک نیروی قدرتمند اجتماعی پای به عرصه وجود می گذاشت با افزایش قیمت نفت لایه های پایینی طبقه متوسط خودشان را بالا میکشیدند و لایه های بالایی طبقه زحمتکش هم سعی داشتند خودشان را به طبقه متوسط برسانند نقش تبلیغات و نفوذ فرهنگ به اصطلاح غربی موجب شروع یک نوع مسابقه مصرف گرایی در میان این لایه ها شده بود از نظر آزادی های اجتماعی و روابط دختر وپسر میشود گفت تا حدی نسبت به قبل بهتر شده بود ولی در این میان یک عنصربسیار مهم فراموش شده بود که همان نقش سنتگرایی و تضاد آن با تجدد است در اینجا نمیخواهم وارد این مقوله شوم هرچند که بحث بسیار است
در مطلب پیشین گفتم که وضعیت اقتصادی خانواده ما با معیارهای امروزی حول خط فقر میچرخید ولی در سالهای 53 و 54 تا حد زیادی وضع فرق کرده بود من که تا پیش از این با کفش پاره و شلوار نیمدار مدرسه میرفتم حالا دیگر کفش ملی و شلوار جین میپوشیدم شلوار جین رانگلر یا ایزی را میشد با چهل یا پنجاه تومان خرید برادرم هم که از سربازی آمده بود در شرکت نفت بعنوان کارگر استخدام شد . تا زمانی که ازدواج نکرد الحق که مردانگی کرد و در خرج خانه جور من و خواهرهایم را کشید دمش گرم در این روزها بود که من عاشق شدم
مدتها بود که بدون عصا راه میرفتم تا حد کمی پای چپم میلنگید ولی نمیتوانستم مثل بقیه از پله بالا روم یا ورزش کنم ولی درد همیشه با من بوده وهست فکر میکنم اگر دانش پزشکی سی وپنج سال پیش مثل امروز بود میتوانست پای مرا معالجه کند و این مشکل هم حل میشد ولی افسوس که نبود اگر هم بود برای ما طبقه محروم نبود بهرحال ما اولین دوره نظام جدید آموزشی بودیم قبل از ما تا کلاس ششم دبستان درس میخواندند بعد به دبیرستان میرفتند که به آن سیکل اول میگفتند بعد یکی از رشته های طبیعی-ادبی-ریاضی را انتخاب میکردندکه به آن سیکل دوم میگفتند زمانی که ما کلاس پنجم دبستان بودیم نظام جدید آموزشی یا همان راهنمایی بوجودآمد و ما اولین دوره نظام جدید بودیم بعد از کلاس پنجم به اول راهنمایی رفتیم بعد از سوم راهنمایی یا باید رشته نظری میرفتیم یا هنرستان یک رشته دیگری بود که به آن رشته جامع میگفتند و مخصوص کسانی بود که در دوره راهنمایی بیشترین معدل را داشتند من هم که همیشه جزیی از شاگردان درسخوان بودم رفتم رشته جامع و شدم عضوی از نخبگان فکر کنم یک ویژگی خاص رشته جامع در همه شهرستانها این بود که مختلط بود یعنی دخترها و پسرها در یک کلاس درس میخواندند در آن زمان شهریه و این جور چیزها نبود و من بچه کارگر با بچه سرمایه دار در یک کلاس درس میخواندیم در اولین روز از اولین سال رشته جامع بود که من ژیلا را در بیرون ازدبیرستان دیدم یک سارافون خاکستری با پیراهن سبز پوشیده بود وموهای خرماییش را بشکل خیلی زیبایی به سمت بالا شانه کرده بود که روی شانه هایش میریخت یک کیف بزرگ هم دستش بود-ادامه دارد

1 comment:

Anonymous said...

I enjoy your writings, don't give up!