[...]
نظر افکند آرش سوی شهر، آرام
کودکان بر بام؛
دختران بنشسته بر روزن؛
مادران غمگین کنار در؛
مردها در راه.سرود بی کلامی، با غمی جان کاه
ز چشمان بر همی شدبا نسیم صبح دم هم راه
کدامین نغمه می ریزد
کدام آهنگ آیا می تواند ساخت
طنین گام های استواری را
که سوی نیستی مردانه می رفتند؟
طنین گام هایی را که آگاهانه می رفتند؟
دشمنانش، در سکوتی ریش خند آمیز،راه وا کردند
کودکان از بام ها او را صدا کردند
.مادران او را دعا کردند
پیرمردان چشم گرداندند
دختران، بفشرده گردن بند ها در مشت
هم او قدرت عشق و وفا کردند
آرش، اما همچنان خاموش
از شکاف دامن البرز بالا رفت
وز پی او،پرده های اشک پی درپی فرود آمد
بست یک دم چشم هایش را عمو نوروز
خنده بر لب، غرقه در رویا
کودکان، با دیدگان خسته و پی جو
در شگفت از پهلوانی ها
.شعله های کوره در پرواز
باد در غوغا
شام گاهان،راه جویانی که می جستند آرش را به روی قله ها
پی گیر،باز گردیدند،بی نشان از پیکر آرش
با کمان و ترکشی بی تیر
آری، آری، جان خود در تیر کرد آرش
کار صدها صد هزاران تیغه ی شمشیر کرد آرش
تیر آرش را سوارانی که می راندند بر جیحون
به دیگر نیم روزی از پی آن روز
نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند
و آنجا را، از آن پس،مرز ایران شهر و توران باز نامیدند
آفتاب،در گریز بی شتاب خویش،سال ها بر بام دنیا پا کشان سر زد
ماهتاب،بی نصیب از شبروی هایش
همه خاموش،در دل هر کوی و هر برزن
سر به هر ایوان و هر در زد
آفتاب و ماه را در گشتسال ها بگذشت
سال ها و باز،در تمام پهنه ی البرز
وین سراسر قله ی مغموم و خاموشی که می بینید
وندرون دره های برف آلودی که می دانید
رهگذر هایی که شب در راه می مانند
نام آرش را پیاپی در دل کهسار می خوانند
و نیاز خویش می خواهند
با دهان سنگ های کوه آرش می دهد پاسخ
می کندشان از فراز و از نشیب جاده ها آگاه؛
می دهد امید،می نماید راه
در برون کلبه می بارد
برف می بارد به روی خار و خارا سنگ
کوه ها خاموش،دره ها دلتنگ
راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
کودکان دیری ست در خوابند
در خواب است عمو نوروز
می گذارم کنده ای هیزم در آتش دان
شعله بالا می رود پر سوز
بخشی از آرش اثر جاودان سیاوش کسرایی
No comments:
Post a Comment