Saturday, March 10, 2007

دوباره بایدرفت

در واپسین روزهای سال جناب صاحبخانه اولتیماتوم دادند که هر چه زودترخانه که چه عرض کنم یک اطاق را خالی کرده و تحویل ایشان بدهم ظاهرا آقازاده ایشان می خواهند داماد شوند در این مملکت قانون که وجود ندارد هرکس هرکاری دلش میخواهد میکند واختلاف طبقاتی که نیست آپارتاید طبقاتی است یک نفر خانه میلیاردی دارد یک نفرهرروزبایدجل وپلاسش را از این محله به آن محله از این زیرزمین به آن سرداب کول کش کند قسمت بعضی از افراد این است و دوباره باید رفت معلوم نیست به کجا
درویش را نباشد برگ سرای سلطان
ماییم و کهنه دلقی کاتش درآن توان زد

3 comments:

Anonymous said...

I hope everything goes well, may be God wants this way, who knows. I have changed a couple of countries up to now, not just houses. Just live the life!!!

Anonymous said...

سلام دوست عزیز.
دل من همراه تو هست... از خیلی جهات هم دردیم. امیدوارم سر پناه خوبی پیدا کنی.
مطالب اخیرت را با لذت خواندم. عید شما هم مبارک/

Anonymous said...

سلام دوست عزیز.
دل من همراه تو هست... از خیلی جهات هم دردیم. امیدوارم سر پناه خوبی پیدا کنی.
مطالب اخیرت را با لذت خواندم. عید شما هم مبارک/